کد خبر: ۷۵۷۶
۱۲ آذر ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

دلم نیامد در خانه بزرگ بنشینم، نصفش را وقف کردم

سیدهاشم پیمان‌پور، ۱۷‌سال پیش، زمینی را در قاسم‌آباد می‌خرد تا خانه‌ای برای خودش بسازد، او در همان قدم اول، یک دیوار دورادور و وسط زمین می‌کشد و آن را به دو نیم تقسیم می‌کند.

خیلی عادی از کاری که ۱۷‌سال پیش انجام داده، برایمان می‌گوید. نشان‌دادن بهتمان هم هیچ فایده‌ای ندارد. او انگار از چیزی حرف‌می‌زند که انجام‌دادنش مثل آب‌خوردن، راحت است. هرچه حرف را می‌کشانیم به این سمت که «آخر چطور می‌شود به این راحتی، دست به چنین کاری زد؟» باز او بدون هیچ خودنمایی و منیتی، صاف و ساده و با لبخند می‌گوید: «نه بابا! من کاری نکردم.» و باز ما می‌مانیم و سوال بی‌جوابمان.

آقاسید را به حرف می‌کشانیم. یک جوری، بی‌آنکه خودش بفهمد، دنبال حلقه گمشده‌ای در زندگی او می‌گردیم که ما را به جواب سوالمان برساند؛ همان سوالی که نتوانسته‌ایم جواب مستقیمی برایش پیدا کنیم: «چطور می‌شود که سیدهاشم پیمان‌پور، وقتی ۱۷‌سال پیش، زمینی ۳۴۰‌متری را در قاسم‌آباد می‌خرد تا خانه‌ای برای خودش بسازد، در همان قدم اول، قبل از اینکه خشتی بر روی خشت گذاشته شود، یک دیوار دورادور و وسط زمین می‌کشد و آن را به دو نیم تقسیم می‌کند و بعد روی دیوار نیمه سمت چپ، پرده‌ای می‌زند که رویش نوشته شده بوده: «مهدیه»؟

 

سقای کوچک تکیه ابوالفضلی‌ها

وقتی هنوز کودک بوده، در ماه محرم، هرشب، با پدر و مادرش به تکیه اباالفضلی‌ها می‌رفته و روضه گوش می‌کرده. آن موقع در خیابان طبرسی ساکن بودند. شلوار و پیراهن سفید بلندی می‌پوشیده که به سفارش پدرش، برایش دوخته بودند. به دورتادور پایین پیراهنش، سر نوشابه آویزان بوده.

مَشکی حلبی نیز با طنابی، از گردنش می‌آویخته. به این لباس، لباس «سقا» می‌گفتند و کار سیدهاشمِ کوچک، آب‌دادن با همین لباس، به عزاداران تکیه اباالفضلی‌ها بوده. این تکیه و روضه‌رفتن‌ها ادامه داشته تا زمانی که وصل می‌شود به منبر‌های روحانیون مطرحی، چون مرحوم کافی. آنچه از این پای منبرنشستن‌ها به‌مرور در دل او رسوخ‌می‌کرده، محبت امام‌زمان (عج) بوده. خودش می‌گوید «آن‌قدر از امام‌زمان (عج) شنیدم که شیفته ایشان شدم.»

همین شیفتگی، حلقه اتصال کودکی آقاسید به سال‌ها بعد می‌شود تا آن تصمیم خداپسندانه را بگیرد. او سال‌ها بعد، وقتی دیگر تشکیل خانواده داده و صاحب سه فرزند می‌شود؛ وقتی قرار می‌شود بعد از سال‌ها زندگی‌کردن در خانه ۸۵‌متری، برای خودش صاحبِ خانه‌ای بزرگ شود، تصمیم‌می‌گیرد نیمی از زمینش را وقف کند، آن‌هم به عشق آقایش، امام‌زمان. برای همین روی پرده‌ای می‌نویسد «مهدیه» و روی دیوار‌های زمین وقفی نصب‌می‌کند.

 

سقای کوچک و بهیار سال‌های جنگ، واقف «مهدیه» امروز است

 

تصمیم گرفتم زمین را نصف‌کنم

سیدهاشم پیمان‌پور که حالا ۶۷‌ساله و بازنشسته نیروی ارتش است،  بعد‌از ازدواجش در خانه پدری اش زندگی می‌کرده. وقتی پدرش فوت می‌کند، سهم خواهر و برادرش را می‌خرد و در همان خانه می‌ماند. ۱۷ سال پیش این خانه ۸۵‌متری در طرح خرابی آستان‌قدس می‌افتد و آقا‌سید، مجبور می‌شود آن را بفروشد.

بعد از طریق ارتش و به صورت اقساطی، زمینی ۳۴۰‌متری در محله امامیه واقع در محدوده قاسم‌آباد می‌خرد. خودش می‌گوید: «دیدم زمین بزرگ است و همان ۸۰‌متری برای ما کافی بود. تصمیم گرفتم زمین را نصف کنم و نیمی از آن را به نیت آقا امام‌زمان (عج)، وقف مهدیه کنم. البته ۱۰‌متر از آن را برای مغازه اختصاص دادم و تجاری‌اش را گرفتم، اما ۱۶۰‌متر دیگر را به نام مهدیه ثبت‌کردم.»

آن‌زمان چهار دختر و تنها پسر آقاسید بزرگ‌شده و از آب و گل درآمده بودند. آن‌ها پدرشان را تشویق‌کرده و همراه با مادرشان، از این تصمیم آقاسید استقبال کردند؛ «وقف‌نامه را نوشتم و پیش دفتر امام‌جمعه آن زمان، آیت‌الله عبادی رفتم و ایشان مهر و امضا کردند. بعد هم وقف‌نامه را به اداره اوقاف بردم و ثبت رسمی کردم.»

آقاهاشم، بعد‌از وقف زمینش، شروع‌می‌کند به‌تدریج خانه و مهدیه را می‌سازد و در حین ساختن، همان‌جا ساکن می‌شود.

 

نماز جماعت و برنامه‌های مناسبتی را برگزار می‌کنیم

گذشته را که مرور می‌کند، به یاد می‌آورد آن زمان که تازه به قاسم‌آباد نقل مکان کرده بود، اطراف خانه‌اش همه بیابان بود. خانه او دومین خانه‌ای بوده که در محدوده امامیه‌۶۸ فعلی، ساخته شده؛ «مقابل خانه ما، در آن سمت، تا ابتدای کوچه، ساختمان تصفیه‌خانه لشکر بود که بعد‌ها جمع شد و به‌جایش خانه ساخته شد.»

آقاهاشم از دو سال بعد از راه‌اندازی مهدیه، نماز جماعت شب را در این مکان برپاکرده؛ همچنین در روز‌های دوشنبه، جلسه‌ای برای بانوان محله راه‌اندازی کرده که این برنامه‌ها هنوز هم ادامه دارد. خودش می‌گوید: «به‌جز این، صبح جمعه، دعای ندبه برگزار می‌شود و در ایام خاص، مثل محرم و صفر و ماه رمضان نیز برنامه‌های مناسبتی داریم. چند‌سالی هست که به اسم مهدیه، کلمه ائمه‌اطهار را هم اضافه کرده‌ایم.»

بیشتر هزینه‌های مراسم را خودش تامین می‌کند، علاوه‌بر‌آن، صندوقی را نیز جلوی در مهدیه نصب‌کرده و هرکدام از اهالی که تمایل دارند در تامین هزینه‌های مهدیه شریک شوند، از این طریق کمک می‌کنند.

 

سقای کوچک و بهیار سال‌های جنگ، واقف «مهدیه» امروز است

 

لقمه حلال پدر‌

می‌گوید همسر و بچه‌هایش نه‌تن‌ها هیچ‌وقت به این کار او اعتراض نکرده‌اند؛ بلکه از این موضوع و باقیات‌الصالحاتی که برای پدر خانواده می‌ماند، خیلی خوشحال هستند؛ حتی کار‌های فعلی مهدیه را هم خود آن‌ها انجام می‌دهند. به تاثیر لقمه حلالی که به فرزندانش داده، معتقد است؛ همان‌طور‌که خودش، لقمه حلال خورده. پدرش شاگرد مغازه لباس‌فروشی در چهارشنبه‌بازار کنار حرم بوده و درآمد متوسطی داشته است، اما تربیت درستی برای فرزندانش داشته. او هم همین شیوه را برای تربیت فرزندشان به کار بسته‌است.

 

غیور‌مردی در دوران جنگ

آقاسید گرم و سرد چشیده روزگار است. حالا که بازنشسته شده، پشت پیشخوان سوپری‌اش می‌ایستد تا به قول خودش سرش گرم شود، وگرنه همان حقوق بازنشستگی، برایش کفایت می‌کند. تا همین یک‌سال گذشته، مغازه، دست پسرش بوده و حالا به خاطر تغییر شغل پسرش، خود آقا هاشم، در مغازه می‌ایستد.

زندگی‌اش، اما همیشه این‌طور نبوده. سال‌های جنگ، مثل بسیاری از غیورمردان، برای دفاع از آب و خاک وطنش رفته. او که از مرداد سال‌۶۱ عازم مناطق جنگی شده، تا پایان جنگ، رزمنده باقی‌مانده؛ «چون در بهداری ارتش کار می‌کردم، به‌عنوان بهیار به مناطق جنگی رفتم.

۴۰‌روز در منطقه بودم و ۱۵‌روز مرخصی می‌آمدم و این جریان تا پایان جنگ ادامه داشت. در مناطق مختلفی مثل سوسنگرد، آبادان، خرمشهر و هویزه خدمت کردم. سنگر کوچکی در این مناطق داشتیم. رزمنده‌هایی را که ترکش می‌خوردند، پیش ما می‌آوردند، اقدامات اولیه را انجام می‌دادیم و بعد با آمبولانس به بهداری منتقل می‌شدند.»

 

سقای کوچک و بهیار سال‌های جنگ، واقف «مهدیه» امروز است

 

۱۵‌روز به دست نیرو‌های ساواک بازداشت بودم

آقاهاشم که در شروع دهه ۴۰، فقط ۱۴‌سال داشته، همراه با دوستان هم‌محله‌ای‌اش به جلسات قرآن و راهپیمایی می‌رفته. او هنوز خاطرات آن سال‌ها را به یاددارد و با حوادث انقلاب در آن سن کم، همراه بوده است؛ «یک‌بار به دست نیرو‌های ساواک افتادم و ۱۵‌روز بازداشت بودم.

قضیه از این قرار بود که برای شنیدن سخنرانی آیت‌ا... قمی به در منزل ایشان رفته بودیم. جمعیت زیادی آمده بودند و من در صف‌های جلویی ایستاده‌بودم که نیرو‌های ساواک آمدند. در منزل را که بازکردند، ما نفرات جلوی در را به داخل خانه بردند. نمی‌دانستیم ممکن است چه اتفاقی بیفتد.

نیم‌ساعت بعد، ما را بیرون‌آوردند. خیابان خلوت بود و خبری از مردم نبود. فقط سرباز‌ها با تفنگ در کوچه ایستاده بودند. ما را سوار ماشین کردند و به ساختمانی در پشت کوهسنگی بردند. ۱۲۰‌نفر بودیم که ۱۵‌روز آنجا بازداشت بودیم و در این مدت هر روز صبح، ما را به محوطه باز می‌آوردند و از صبح تا شب روی زیلو‌های دومتری، پشت به پشت هم می‌نشاندند.

سرباز‌ها با تفنگ دورتادور ما می‌ایستادند و شب که می‌شد، ما را به اتاقی منتقل می‌کردند که فقط در حد نشستن، برای ما فضا داشت. برای همین مجبور بودیم شب‌ها سر، روی شانه یکدیگر بگذاریم و بخوابیم. بعد‌از ۱۵ روز ما را به ساختمان دیگری بردند و با فاصله زمانی و یکی‌یکی، بچه‌ها را وارد اتاقی کردند.

نمی‌دانستیم آن داخل دقیقا چه اتفاقی برای بچه‌ها می‌افتد. تا اینکه نوبت من شد و داخل رفتم. مردی با کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و کراوات و کلاه‌شاپو پشت میز نشسته بود. گوشم را پیچاند و شروع به سوال و جواب از من کرد که آن روز بازداشت کجا بودی، چه غلطی می‌کردی؟ آخرش هم از من تعهد و امضا گرفتند و بیرونم کردند.

آخرسر ما را تا نزدیک حرم آوردند و رهایمان کردند. خانه که رسیدم، مادر و پدرم خیلی خوشحال‌شدند. همه‌جا دنبال من گشته بودند. بنده‌خدا مادرم تا جلو پادگان کوهسنگی آمده بود. به او گفته‌بودند خانم برو. خودت را هم می‌گیرند، ولت نمی‌کنند. او هم برگشته بود.»

 

دغدغه این روز‌های آقاسید، پیداکردن خیّر برای گسترش مهدیه

حالا به‌خاطر کارخداپسندانه آقاهاشم، مهدیه ائمه‌اطهار در دو طبقه مجزا برای خانم‌ها و آقایان با امکانات آشپزخانه و سرویس‌بهداشتی مهیا شده‌است. اما دغدغه اصلی این روز‌های سید، چیز دیگری است. گاهی بعضی از اهالی به او مراجعه می‌کنند تا مراسم خود را در مهدیه بگیرند، اما به‌خاطر فضای کوچک آنجا، از تصمیم خود منصرف می‌شوند.

خود آقاسید هم اگر قرار باشد مراسم بزرگ‌تری در ایام مناسبتی برگزارکند، با چنین مشکلی روبه‌رو می‌شود؛ به همین‌خاطر خواسته این روزهایش فقط گسترش مهدیه است؛ به‌خصوص که حوالی امامیه‌۶۸، مسجدی نیز وجود ندارد؛ «اگر بخواهم این کار را انجام دهم  فقط می‌توانم از زیربنای خانه خودم به ساختمان مهدیه اضافه‌کنم.

به همین خاطر دنبال این هستم که خیّری پیدا کنم تا خانه‌ام را بخرد و آن را به مهدیه اضافه کند. از آن طرف، من هم با پولی که از فروش خانه‌ام به‌دست می‌آورم، همین اطراف خانه دیگری برای خودم بخرم.»

آقاسید می‌گوید: «باورکنید پولی ندارم که بتوانم خانه دیگری برای خودم بخرم، وگرنه همین ۱۷۰ متر زمین فعلی خانه‌ام را هم وقف می‌کردم تا مهدیه بزرگ‌تر شود.»

دغدغه آقاهاشم برای گسترش مهدیه ائمه‌اطهار، خیلی جدی است، اما تا به امروز نتوانسته کاری از پیش ببرد. می‌گوید: «آدمیزاد است دیگر؛ اگر تا زمانی که در این دنیا هستم، خیّری برای خرید این خانه پیدا نشود، بعداز آن خانه‌ام باید بین فرزندانم تقسیم شود و آن‌ها مجبور به فروش خانه می‌شوند و بعد از آن با ورود صاحبخانه جدید، دیگر شانسی برای بزرگ‌ترکردن مهدیه وجود ندارد.»

* این گزارش چهارشنبه، ۲ دی ۹۴ در شماره ۱۷۷ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44